خلاصه داستان :
رزتا دوکن با مادر الکلی بی مسئولیت و نومیدش در یک کاروان کوچک و قراضه که نه توالت دارد و نه آب لوله کشی زندگی می کنن و آرزوی یک زندگی معمولی دارد و می خواهد شهروند خوبی برای جامعه باشد اما از همین حداقل هم محروم هستن تنها کسی که با «رزتا» احساس هم دردی دارد ریکه است که در یک دکه ی تنقلات فروشی مشغول کار است و…